معنی حالات و اوضاع
حل جدول
لغت نامه دهخدا
حالات. (ع اِ) ج ِ حالت: لی مع اﷲ حالات لایسعنی فیها ملک مقرب و لا نبی مرسل.
- حالات الدهر؛ گردشهای روزگار.
اوضاع
اوضاع. [اَ] (ع اِ) ج ِ وضع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حالها. (آنندراج). احوال. رجوع به وضع شود.
- اوضاع زندگی، اسباب زندگی و برگ و ساز. (ناظم الاطباء).
آل و اوضاع
آل و اوضاع. [ل ُ اَ /اُو] (اِ مرکب، از اتباع) فزونیها. زوائد بسیار.
مترادف و متضاد زبان فارسی
احوال، اوضاع، کیفیات، حوادث، وقایع
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
جمع وضع.، هیئت ها، شکل ها، احوال.، ~ کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن.، ~ و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی. [خوانش: (اَ یا اُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وضع
فرهنگ واژههای فارسی سره
چگونگی ها
فارسی به عربی
معادل ابجد
1324